رؤيايم را مينويسم... روي يك برگ درخت. تا نسيم آيد و... رؤياي مرا برگيرد. ... من تلاطم دارم... همچو موجي بر آب. غوطه ور خواهم شد ... گاه با تكه ي چوبي تنها. ... من درخشيدن عمرم را... بر بوته ي خار حك كردم. و تلالؤ زدن قاصدكي... در صحرا. ... من سپيده زدن مرگ را... در دسته ي گيسوهايم... حس كردم. ... بند بند وجودم خلئي خالي بود... كه به الماس درخشان دلم... تر كردم. ... باز اين طعم شگرف... باز اين همهمه ها... باز اين بارش احساس طبيعت در دل... كه به آرامي گام هاي يك كودك نوپا... در ميان كوچه هاي باريك دلم راه آمد. ... ساعتي مينگرم باز به او... به طبيعت،دشت،جنگل،صحرا... بر سرم باريد باران به سكوت..,رویایی دارم,من رؤیایی دارم ...ادامه مطلب